سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهسا کرمانپور
 
قالب وبلاگ

 

میگن چهره ای که از کسی یا چیزس واسه اولین بار میبینی ملکه ی ذهنت میشه !اما امان از زمانی که واسه اولین بار بایه چهره ی داغون روبه رو شی !ازاولین روزیکه وارد مدرسه شدم احساس خوبی نسبت به اون همه ورودی و اون دکه ای که انگار یکی ولش کرده بود کنار مدرسه نداشتم وقتی بعد از تلاش بسیار ورودی اصلی که نه! بلکه اون ورودی که میشد ازش داخل ساختمان شد رو پیدا کردم نمی دونستم بعد از این ورودی قراره به کجا برسم !آخه معمولا توی مدارس بعد از ورودی اصلی به دفتر مدرسه میرسند .حالاممکنه این دفتر یه در چوبی یا یه تابلویی چیزی داشته باشه ولی تابلویی که الان دم دفتر مدیر میبینید بعدا زده شد به دفتر مدیر خلاصه از صدای جیغ مدیر که داشت با تلفن بحث میکرد و اون در فلزی که مثل در زندان اوین بود متوجه شدیم که دفتر مدیر کجاست اون موقع من رتبه ی 11 مسابقه ی علمی توی دبیبرستان ونفر دوم زبان توی منطقه بودم ولی ریاضایتم در حد 15 یا 16 بود میگن اولین برخورد با کسی که تا حالا ندیدیش خیلی مهمه مدیرم توی اولین برخورد خودشو نشون داد گفت: این چه نمره ای! معماری ریاضی خیلی قوی میخواد.مامانم گفت : عوضش زبانش خیلی خوبه ! خانم (؟) با جسارت تموم گفت : بله دخترای این دوره زمونه همشون زبانشون خیلی درازه با این کار توی اولین برخورد ازش متنفر شدم!این قضیه گذشت تا بعد از اینکه اول مهر شدو واسه تحصیل وارد مدرسه شدم تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم که توی این مدرسه ثبت نام کردم از کادر اساتیدش بگیرید تا فرهنگ بچه هاش تا معماریشو ... البته اون اولا نمیفهمیدم که معماری یه مدرسه چه تاثیر منفی میتونه روی من وامثال من بزاره فکر میکردم هر جا که باشم مهم اینه که خودم خوب بخونم که خوب ظاهرا این فکرمم درست از اب در نیومده بود.الان توضیح میدم :برای مثال هر روزمیدیدی که مدیر و مسئول امور پرورشی دارند توی ساعت استراحت دنبال بچه ها می دوند که مجبورشون کنند که برند نماز.ولی همشون میخواستند توی خونه نمازشون رو بخونند.واسه اینکه اولا نماز خونه اونسر حیاط طبقه ی دوم بالای سر دستشویی بودو کسی حاظر نبود تو این افتاب بره توی حیاط چه برسه که بخواد بره اونسر حیاط ثانیا فضایی به عنوان وضوخانه توی فرهنگ این مدرسه شناخته نشده بود.یعنی بچه ها باید توی همون فضای خیس ،کثیف ، بدبو و کوچیک دستشویی وضو هم میگرفتند و این واقعا وحشتناک بود.تازه وقتی که بچه ها میخواستند وارد نمازخونه بشن اول باید یه راه پله با حدود 20 تا پله رو طی میکردند که اولا عرض پله ها کم بود در ثانی همشون باهم حول میزدند که کی اول صف باشه واصلا نمیشد پله ها رو نگاه کرد.مسئله ی دیگه تهویه ی نمازخونه بود که محلی که کفشارو در می اوردیم حتی یک پنجره ی کوچیک هم به بیرون نداشت فقط همون د رورودیش بود وبس.تهویه ی خود نماز خونه ام که با اون بوی جوراب یکه پیچیده بود غیر قابل توصیف بود.نمیگم نمازخونمون پنجره نداشت اما پنجره هاش بجای تهویه، بوی بدرو هدایت میکرد به داخل!آخه نماز خونه بالای سرویس بهداشتی بود خوب طبیعتا پنجرشم بالای پنجره ی سرویس بود و حالا حساب کنید چه هوایی قرار بود نماز خونه رو تهویه کنه ! در ضمن الان اصلا درباره ی امکانات تهویه مثل کولر و دریچه ی تهویه واینها صحبت نمیکنیم.بدین ترتیب بعد از یه مدت همون بسیجیاییم که به طمع امتیاز و کارت امتیازی میرفتند نماز دیگه نمیرفتند.

وحالا بشنویم از دفتر مدیر که مکانیابیش جوری بود که انگار وارد پنتهاوس شدی ویوی دفتر رو به باغچه بود و2تا پنجره ی سرتاسری خورده بود که به نظر ما بهترین وقشنگترین قسمت مدرسه همین جا بود ! خوب حالا به نظر شما توی یه مدرسه توی یه جامعه ی اسلامی دفتر مدیر ومعلمین مهمتره یا نماز خونه ای که ما کارای گروهیمون روهم اونجا انجام میدادیم و به قول خودمون ورزشهای کلاسیمون تست بارفیکس و غیرمون رو هم اونجا انجام میدادیم جشنهای کوچیکمون رو هم اونجا میگرفتیم امتحان آمادگی دفاعی و...رو هم توی همین فضا میدادیم!

ازاینا که بخوایم صرف نظر کنیم باید وارد بحث شورای دانش آموزی بشیم که بچه ها نسبت به تو احساس نیاز میکنند و احساس میکنند تو معاون اول مدیر شدی وجالبتر از این اینه که مدبر اصلا تورو تحویل نمیگیره انتظار پشت انتظار و در این شرایط هیچکی نمی تونه تورو درک کنه یا حتی یه لحظه خودش رو جای تو بزاره!

بزرگترین مشکل شورای دانش آموزی معمولا کمبود بودجه است که گریبان گیر هنرستان ما هم شده بود از طرفی صدای داد مدیر بهانه ای شده بود تا ما هم دست به کار بشیم ویه فکری برای این اوضاع بکنیم آخه کاسه های توالت شکسته بود بچه ها همه گلایه داشتند که چرا مدرسه با این جمعیت یه ابسردکن نداره مشکل جای نامناسب آینه اونم توی راه پله که خودش یه مشکل جدای از بقیه بود.سقف کارگاه ها ترک خورده بود و همین مساله بچه ها را نگران کرده بود شیر آب کار گاه هارو بسته بودند چون میگفتند ممکنه کارگاه خیس بشه و...جالبتر از همه اینکه توی طبقات دستشوری داشتیم ولی برای اینکه ممکنه یه روزی راهرو خیس بشه جلوی اونها هم کمد گذاشته بودند که مبادا ما استفاده کنیم ازشون و همین صدای بچه های گرافیک رو در آورده بود.مدرسه یه برد معرفی نداشت اخه ما هر روز سر صف بهمون اعلام میشد که امروز باید توی کدوم کلاس باشیم چرا که با کمبود کارگاه روبه رو بودیم . بچه ها فضایی واسه ی پوشیدن روپوش کارگاهشون نداشتند واین امر صداشون را در آورده بود .چرا که ما توی هنرستان علاوه بر استاد زن استاد مردهم داشتیم.راهروی مدرسه که نه هنرستان !متأسفانه یه برد ناقابل که شیشه ای چیزی داشته باشه ونزاره اسیب به کارا برسه نداشت !وکارای نقشه برداریمون رو که به زور مدیر به دیوار راهرو زده بودیم و انقدر واسش زحمت کشیده بودیم در عرض 2 روز نابود کردند!از همه بدتر ناراحتی بچه های معماری بود که البته حقم داشتند چون دری که کنار کارگاهشون بود رو بسته بودند واینها باید کل راهروی طویل هنرستان رو طی میکردند تابه حیاط و بعد از اون به بوفه برسند!در صورتی که بوفه پشت کارگاهشون بود .با پیشنهاد مدیر ما در صدد برآمدیم تا اول از همه مشکلات مالی شوری رو حل کنیم واسه ی همین یه سری اغذیه جدای از بوفه ی مدرسه آوردیم برای فروش که در همون ابتدای کار با 2 مشکل اساسی روبه رو شدیم یکی:نداشتن جا برای فروش اغذیه 2 شکایت بابای مدرسه که میگفت فروشش نصف شده! خوب حالا دیگه واقعا نمی دونستیم چکار باید بکنیم!

تازه من توی این دوران جالبترین حرفی که ممکن بود از یه مدیری که این همه وقت توی اجتماع بوده بشنوم رو شنیدم میگفت هر کس رو توی هنرستان واسه ی انجام خدمات میارین فی سبیل الله باشه؟اما سر همین قضیه یکبار با هزار اصرار و خواهش گروه ارکس ارتش رو دعوت کردم که بیان برای اجرا اما سر صحنه به یه مشکل برخوردیم و اون این بود که گروه ارکس کمی زودتر از اون چیزی که گفته بودند رسیدند و ما توی سالن اجتماعات فضایی به عنوان اتاق پرو یا انتظار نداشتیم به همین خاطر بچه ها با هموان سر باز و لباس های نمایش و آرایش جلوی سربازا پریدند از روی سن پایین و سر این قیضه نزدیک بود که من واسه ی 1 هفته از هنرستان اخراج بشم چون مدیر فکر میکرد این کار رو از قصد و بریا شوخی انجام دادم .اما اولین کنتاکت من با مدیر از روزی شروع شد که توی دستشویی گیر کردم !و چون تایمش بین کلاس ها بود هیچکی صدای من رو نمیشنید تا بالاخره یه بجه ها صدام رو شنید و مستخدم رو اورد تا در رو باز کنه!حالم خیلی بد بود ولی مدیر اصلا این قضیه رو جدی نگرفته بود منم از اون روز به بعد ترجیحا از سرویس معلمان استفاده میکردم که هم مایع صابون داشت هم تمیز بود و هم مشکل فنی مثل خرابی در و دستگیره نداشت!ودر ضمن فاصلش تا کلاسم در حدود 2 دقیقه بود و میتونستم از زمان استراحتم به نحو احسن استفاده کنم.تازه  هیچکس هم از فضای خالی بالای در دستشویی بهم اب نمیپاشید! یکی ازمشکلات دیگه هنرستانمون محل استقرار دستگاه های برش یونولیت بود چرا که این دستگاه توی انبار بود. بدون پنجره !بدون تهویه!همراه با گاز سرطان زا!

یکی از اتفاقات جالبی که برای من توی هنرستان افتاد نمره ندادن یکی از اساتیدو اسید پاشی 2روز بعد ماشینش بود که بعد به خاطر اسمسی که دوست پسر یکی از بچه ها به گوشی دوست دوستش داده بود فهمیده بودند که کار،کار کیه!

از جمله اتفاقات جالب دیگه دعوای 2 تا از بچه ها بود که یه روز که توی دفتر شوری نشسته بودم صدایی مثل انفجار دینامیت شنیدم.قضیه این بود که 2تا از بچه ها با هم بحثشون شده بود اونیکه طرف تخه بود تخته پاکن رو برداشته بود و طرف اونیکی پرتاب کرده بود. اونم که جاخالی داده بود و تخته پاکن شیشه رو شکسته بود و خورده بود توی شیشه ی ماشین یکی ا زمعلما و تا چند وقت کشمکش بود بین وکیل خانوادگی دانش آموز و معلم خسارت دیده!

البته فکر میکنم که 2 تا مشکل بالا هردو ناشی از نبودن پارکینگ برای معلما بوده .

خوب به هر حال بعضی اوقات هم بچه ها ماشین می آوردند و مستخدم براشون یواشکی ماشین رو میاورد توی مدرسه و ....

ازدیگر قضایا بسته شدن در انبار بعد از تحویل وسایل نقشه برداری بود ونبود مکانی برای تحویل گیری وسایل در زمان آنتراک!یکبار وقتی رفته بودیم تفریح بچه های گرافیک اومده بودند ومتر عهد دقیانوس مدرسه رو تا ته باز کرده بودندو متر بریده بود و چون متر متر گروه ما بود ما 4 نفر باید یک متر جدید به قیمت 57000 تومان میخریدیم !جالبتر از این ، این مسأله بود که خود اونهایی که این کار را کرده بودند قبول داشتند که خسارت رو بدند و مسئولیت کار رو به عهده گرفته بودند. اما مدیر به دلیل اینکه پدر یکی از اونها عضو شوری اولیا و مربیان بود اصرار داشت که خسارت رو ماتقبل کنیم!منم که قاطی کرده بودم و نمی تونستم مسأله روحل کنم به امید مساعدت با فریب مسئول تلفن با پدرم تماس گرفنم و از اون خواستم که بیاد مدرسه و اونم که تقریبا کم آورده بود در مقابل مدیر همش میگفت :حق با خانم (؟)است .و اون روز متوجه شدم که مشکل من فقط مشکل منه !

اما ازدست مدیر هر روز قلبم درد میگرفت و منم که قرصام رو معمولا جامیزاشتم خلاصه پاتوق من به جای اتاق بهداشت شده بود آبدارخانه ،چون فضایی با عنوان اتاق بهداشت نداشتیم و تنها یک تخت کوچک زده بودند توی ابدارخانه که صدای آب و معلمایی که هر بار می آمدن تا یه چیزی بخورند تو رو وادار میکرد که از این جا بری بیرون (اگه میخوای از سر و صدا ، دیوونه نشی )

از جمله اتفاقات مدرسه ی ما روز هایی بود که معلم ورزشمون نمی اومد ما هم وقت رو غنیمت میشمردیم و گوشی می اوردیم (اغلب روز های ورزش)و پشت درخت های حیاط کنار مدرسه مینشستیم و مزاحم تلفنی میشدیم . یه بار زنگ زدیم یه تاکسی تلفنی و گفتیم سلام اقا شما ماشین دارین اونم در جواب گفت بله ماهم گفتیم خوشبحالتون ما نداریم!

بعضی روز ها هم به دلیل اینکه حس سر صف رسیدن رو نداشتیم دیرتر میرفتیم مدرسه و هرکی زود تر میرسید خبر به بقیه میداد تا توی تایمی که مأمورای انظباطی مدرسه از در فاصله دارند بچه ها بیاند تو یا اینکه نهایتا از دیوار کوتاه پشت مدرسه بپرند تو که شاید یه کم بالا اومدنش با پلاجفته گرفتن سخت بود ولی پایین آمدنش با اون زباله دانی که پشت دیوار درست کرده بودند فوق العاده آسون بود،وارد مدرسه میشدند.

اما باید از زندان پشت دیوار کارگاه گفت که از پشت پنجره احساس خفگی رو با تمام وجودت حس میکردی کتابخونمون که مثل این بود که انباری رو تبدیل به کتابخانه کرده باشند و مشتری اول و آخرشم خودم بودم.با اون مبلمانی که اینگار حس میکردی توی کبابی نشستی!یه نکته ی دیگه این بود که من دانش آموز به خاطر مشکلاتی که توی خانواده داشتم دلم می خواست به محیطی مطلوب تر از اینی که هست پناه بیارم . و یه فضایی احتیاج داشتم برای فکر برای تمرکز و برای حضم کردن شکی که قبل از ورود به مدرسه داشتم!در ضمن وقتی مدرسه جای انچنینی نداشته باشه بچه ها میرن زیر سقف شیروانی مدرسه میشینند

درمورد زمین ورزش نیمکت که چه عرض کنم 4 پایه هایی دور حیاط داشتیم که تعدادش به تعداد ما نمی رسید و ما وقتی از ورزش خسته میشدیم و توی سایه ی درختا مینشستیم بابای مدرسه حس ابیاری اش گل میکرد و شروع میکرد به ابیاری باغچه و ما طبق معمول حق اعتراض نداشتیم .و تازه یه مبلغی اضافه بر مبلغ اصلی مدرسه میدادیم به عنوان فوق برنامه که شامل ورزش میشد ورزشی که معلمش معلوم نبود کجاست؟یه بارم به دلیل کوتاهی دیوار مدرسه و قدرت زیاد دست من بایه پرتاب کوچیک توپ وارد مدرسه کناری شد که من از دیوار رفتم بالا که توپ رو بیارم.که مدیر فهمید و مأمور گذاشت که من از روی دیوار بر نگردم خودشم عین برج ابولهول رفت ایستاد دم در مدرسه !

و اما بوفه ای به مساحت 3 متر با حدود بیش از 300 نفر دانش آموز و ساعت های تفریح دیوانه کننده است.احساس میکنی باید واسه ی رسیدن به پنجره ی بوفه معبر بزنی!

اما یه سوال پناهگاهی که استفاده نمیشه رو چرا درشو قفل نمی کنند که بچه ها برند توش جشن بگیرند .

وحشت ناک ترین لحظه های مدرسه ایستادن ما سر صف بود چرا که هیچ جایی واسه کیفایی که اخر هفته اینهمه وقت گذاشته بودیم وشسته بودیمش نبود ودر نتیجه کیفامون باخاک یکی میشد در ضمن برای ما و رنج سنی ما خیلی مهمه که بدونیم دلیل کاری که انجام میدیم چیه ؟ که اگه این سوأل رو درباره ی صبحگاه از خود مدیر میپرسیدی نمی دونست ! تازه گوش کردن به یه سری حرف تکراری که مدیر هر روز تکرار میکرد دیوانه کننده بود در صورتی که این وقت رو میتونستیم صرف درس خواندن کنیم خوب چی میشد اگه صبحا بجای اینکه مارو مجبور به گوش دادن یه سری اراجیف و مطالبی که خود بچه هام معنیش رو نمی دونستند بکنند و هی مجبورمون کنند که بالا و پایین بپریم این تایم رو صرف صبحانه خوردن دسته جمعی میکردند؟اتفاقا قشنگترین روز های مدرسه همون روز هایی بود که ما دور هم ناهار یا اغذیه میخوردیم !واما بشنوید از صبحگاه در روز های سرد که ما بیچاره ها رو مجبور میکردند که توی هوای به اون سردی بایستیم .مگر روز هایی که برف یا بارون می آمد.توی اون روز ها راهرو تا سقف پر میشد از بچه منم که مشکل قلبی داشتم تنگی نفسم اوت میکرد و یکی باید منو از اون وسط جمعم میکرد!اما در باره ی تایم کلاس ها  برای اطلاع شما ذهن ما از ساعت 12.30 به بعد ارور میداد و دیگه معلم هر چی میگفت برای خودش میگفت چرا که آنقدر احساس خستگی میکردیم که وصفش نا گفتنیه... همهی بچه ها میگفتند چی میشد یه کم ساعت مدرسه بیشتر میشد ولی در عوض یه تایم یه ساعته رو به ناهار و استراحت اختصاص میدادند؟و خوب غالبا این تایم یه فضای غذا خوری رو هم می طلبه حالا نه کاملا غذا خوری حتی شاید یه استراحتگاه کوچیک!

در ضمن ما فضایی برای شوری هم توی مدرسه نداشتیم و تمام اسرار بچه ها وسط دفتر مدیر بود!

قشنگترین قسمت قضیه این بود که مدرسه با این عظمت یه نمایشگاه نداشت ونمایشگاهمون همون سالن اجتماعاتمون +کارگاه معماریمون بود  

 از مشکلات دیگه ی مدرسمون جای قرار گیری کارگاه معماریمون بود دقیقا کنار سالن اجتماعات روز هایی مثل وقت تحویل کارنامه ها به والدین دلمون پرپر میزد که بریم توی سالن وببینیم چه خبره هواسمون به درس نبود گوشامون رو تیز میکردیم ببینیم توی سالن چیدارن میگن؟

یه بار یه جنابی که مشاور بود اومده بودتوی هنرستان و داشت سخنرانی میکرد از اونجایی که ما معتقد بودیم اگه یه نفر بتونه ماو مشکلات ما رو درک کنه همون آقاست می خواستیم که حتما پای سخنرانیش باشیم اما متأسفانه درسمون عقب بود و نمی تونستیم بریم ،اونقدر توی کارگاه معماری گوشمون رو تیز کرده بودیم که ببینیم چی میگه که معلم متوجه شد و فهمید که این کلاس هیچ تأثیری روی ما نداره و به ما اجازه ی رفتن به جلسه رو داد!

در ضمن کارگاه معماری از نظر ما با اون رنگ سفیدش و سرامیکای بی روحش به نظرما بیشتر شبیه به سردخانه بود تا آتلیه ی معماری وما هرروز دوربه قول خودمون (بخاری موشکی)مون جمع میشد بلکه کمی گرم بشیم.اما کارگاه ما بدترین ویوی ممکن رو داشت چون پنجرش از سمت راست به پارکینگ معلما و از جنوب به حیاط ورودی ختم میشد و هر کسی که وارد مدرسه میشد بچه ها بلافاصله به سمت پنجره سرازیر میشدند!

تازه اتاق مشاورمون آنقدر بد جایگیری و دیزاین شده بود که بجای اینکه به من دانش آمور آرامش بده بدتر من رو عصبانی میکرد.

عامل دیگه ایکه باعث میشد که ما هیچ میلی به مدرسه رفتن نداشته باشیم فرم تکراری و نا متناسب با کاربرد مدرسه بود. در هر صورت در هنرستان بیشتر باید مجالی برای بچه ها باشه تا بتونند خودشون رو در زمینه های هنری نشون بدند. بای مثال مکان هایی مثل کارگاه های خلاقیت!

یه چیز دیگه برای ما که معماری بودبم یا حتی برای بچه های نقاشی و گرافیک توی حیاط فضایی برای اسکیس در نظر گرفته نشده بود .وما روی چمن ، لب فلاورباکس ، یا یه اینجور جاهایی مثل لشکر شکست خورده ولو میشدیم . ومهمتر از همه مسئله ی امنیت و محرمیت بود هک هر کسی میخواست وارد مدرسه میشد.و اگرکسی که وارد مدرسه می شد آدم خیلی باوجدانی بود به بچه ها نگاه بد نمی کرد!

  


[ پنج شنبه 91/10/28 ] [ 7:37 عصر ] [ مهسا کرمانپور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 57771